همراه عاشق
به نام خدایی که عشق را به زیبایی آفرید
گفتم:
نمی دانم که در قید که هستی؟
طرفدار خدا یا بت پرستی؟
نمی دانم در این دنیای محشر
به چه عشقی چنین ساکت نشستی
گفت :
طرفدار خدای عشقم ای یار
از این عاشق کشی ها دست بردار
که کار بت پرسته ، بی وفایی
نه من که غصه مه درد جدایی
گفتم:
خدا را با تو هرگز نیست کاری
که تو خود ، ناخدای روزگاری
به روی زورقی درهم شکسته
مثه ماهی ، که رو ابرا نشسته
گفت:
اگر من ناخدایم ، با خدایم
نکن تو از خدای خود جدایم
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
گفتم:
خدای عشق تو ، داره خدایی
که تو دینش ، گناهه بی وفایی
بگو رندانه می گویی ، صد افسوس
تو نور مایی و من نور فانوس
تو هشیارانه گفتی یا ز مستی؟
نفهمیدم که در قید که هستی؟
گفت:
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
گفتم نه ........
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
من روبه زوالم ، دم آغاز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق